((هــــــــــــوالـعـلـیـــم )) ( نخستین روز) اولین روز که رفتم به سوی مدرسه یادش جاوید – شب ز ِشوق فردا – که شَوم عازم و بگذارم پا – به دَر کوچک آن مدرسه ی خشت و گِلی – پلک چشمانم را می فشردم بر هم – که مگر خواب مرا در یابد . خاطرم نیست کدامین لحظه – زِ شب ِ اول پاییز خفته بودم لیکن – صبح قبل از همه از خواب پریدم که مبادا – بکنم غیبت و تا آخر سال – همه در غیبت و غیبت باشم . صورتم را شستم ، آبجوشی خوردم – وصله ی زانوی ,نخستین روزنامه ایران,نخستین روزنامه ایرانی,نخستین روزنامه فکاهی ایران,نخستین روزنامه در ایران,نخستین روزنامه نگار زن ایرانی,نخستین روزنامه ی ایران,نخستین روزنامه جهان,نخستین روزهای بارداری,نخستین روزنامه,نخستین روزنامه ی ایرانی ...ادامه مطلب